کاش همچون شعری
که سالها پیش نیمی اش را از بَر کرده ای
مرا بجویی
کاش مثل منظره ای گنگ که پیش تر در خواب دیده ای در پِی اَم باشی
کاش مانند آهنگی قدیمی که چند خطش را میدانی زمزمه ام کنی
کاش به یادم بیاوری
مانند اولین دیدار
اولین لبخند،اولین بغض
کاش چون آخرین آغوش
آخرین دوستت دارم
آخرین با منبمان به من فکر کنی
کاش چون خاطره ای دور گاهی مرورم کنی
هنوز زیبایم
هنوز شیرینم
هنوز اینجایم
و هنوز تنها
چون اتفاقی در انتظار افتادن
تنها کافی ست مرا هوس کنی
باز در کوچه کسی عاشق باران شده است
این دروغ است ولی نامِ تو عنوان شده است پرده ی صافِ اتاقت به کناری رفته ...
و همین باعثِ یک شکِ دو چندان شده است... فصل چشمان تو آن قدر هوایش سرد است
که شبیه نفس باد زمستان شده است
چه قَدَر فکر کنم سوء تفاهم باشد
که کسی پشتِ نفس های تو پنهان شده است
بس کن آقا، برو و شال و کلاهت بردار
مدتی هست دلت مثل خیابان شده است
آسمان ابری و بغضی به گلویش انگار
موعدِ ریزش یکبا
ما را به جهان حواله کم کن
ای جان چو که من نه زین جهانم
بگشای رهم که تا سبکتر
جان را به جهان جان رسانم
ای خیره به این خیره
چه زیباست نگاهت
جانم به لب آمد
چه فریباست نگاهت
شاید که سراب است
مگر می شود آخر
آیینه ترین حالت دریاست
نگاهت...
من معجزه را...
فردی مینامم...
که میشود درآغوشش
عالم وآدم را ازیاد برد...
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ !..
ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ، ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﯽ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻮﯾﯽ, ﻓﻘﻂ
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺳﺒﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ... ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ .
ﯾﮏ ﻭﻗﺘﻬﺎﯾﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﻨﺪ ...
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺁﻣﺪ، ﮐﺴﯽ ﺭﺍ
ﻣﻘﺼﺮ ﻧﮑﻦ, ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞِ ﺍﺻﻠﯽ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﺑﯽ !
ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ, ﺳﮑﻮﺕ
ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ, ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﺩﺭﺳﺖ
ﺑﮕﯿﺮﺩ .
ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ " #ﺳﮑﻮﺕ " ﭘﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩﻫﺎﺳت
وقتی دوریم!
همه چیز یجور دیگست!
نمیشه رفت تا دمِ درِ خونش ، دیدش و برگشت...
نمیشه قرارِ صبحونه فردا رو گذاشت!
نمیشه گفت : فردا میایی بریم تا بازار!
نمیشه رفت ...
نمیشه!
وقتی دوریم، به چیزای معمولی دیگه اونقدر رویایی میشن که یهو فکر می کنی وقتی نزدیک بود خیلی خوب ش! معمولی نبود...
دور نشین الهی از هم ...
تو باشی ...
من باشم ...
و هیچ اثری از پایِ رفتن نباشد ...
دلیل آرامشم...
به چــــه تشبیه کنم نــام تو را...
به بــــهار...
یا به آبیِ زلال دریــــا
ســـــاده تر می گویم...
تــــــــــو
تــــمامیت
احساس منی...
برای حذف آدم های سمی زندگیتان
هیچ گاه احساس گناه و خجالت وپشیمانی نکنید.......
فرقی نمیکند،ازبستگان باشد یا عشقتان یا یک آشنای تازه.......
مجبور نیستید برای کسی که باعث رنج و احساس حقارت در شما میشود جایی باز کنید......
جدایی ها تلخ اند و آزار دهنده !
اما از دست دادن کسی که باعث آزار شماست ،در حقیقت منفعت است نه خسارت...
کاریزما چیست؟
افرادی که انرژی مثبت دارند،
اغلب مهربان و با عاطفه هستند،
به زمین و زمان مهربانی می کنند،
غصه دارند اما آن را قصه نمی کنند تا خُلق مردم را تنگ نکنند،
اغلب افرادی خوش خُلقند،
دنبال نقاط مثبت هستند،
در برابر نا ملایمات زندگی خم به ابرو نمی آورند.
این افراد در بلند مدت یک نیرویی بدست می آورند که از همه لحاظ مورد قبول اطرافیان هستند و به قول روانشناسان "کاریزما" دارند.
کاریزما باشید، پر از دید مثبت
رنگ سال گذشته را دارد
همهی لحظههای امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را
همچنان میکشم به دنبالم
امشب از دفتر عمرم
صفحاتی خواندم
چوڹ بہ نام تو رسیدم
لحظاتی ماندم
همہ ے دفتر عمرم
ورقی بیش نبود
همہ در دفتر مڹ
حسرت دیدار تو بود
اما عزيز خسته و اغدار من...
با همه اشتياقم...
بگذار در سوداي با تو بودن بمانم
بگذار هيچ جلوه اي از زمين در تصوير عاشقانه و خدايي خيال من نباشد
بگذار در اشتياق ديدار تو بمانم...
بگذار نفسهايم در آرزوي ديدار تو به شماره افتد...
بگذار همه آن چيزهايي كه خدا بي حضور مادي تو
بر من بخشيده است...دست نخورده بماند
بگذار لطافت انتظار را در سينه پر اندوه خود
به تمامي لمس كنم.....
بگذار افقهاي خيالم را براي ديدار تو
به نظاره بنشينم....
بگذار خلوتگاه درونم با هاله اي از نور خدايگونه روحت پوشانده شود...
بگذار در حسرت ديدار تو بمانم...
بگذار سوز و گداز سينه ام....پر جوش بماند...
بگذار پر التهاب بمانم....
بگذار هميشه و براي ابد....
دلتنگ تو بمانم...
من پذيرفتم شكست خويش را
پندهاي عقل دور انديش را
من پذيرفتم كه عشق افسانه است
اين دل درد آشنا ديوانه است
مي روم شايد فراموشت كنم
با فراموشي هم آغوشت كنم
مي روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما مي روي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را
پیش از این
همه ابرها وآسمانهایت را
به نماز بلند می خوانده ام ای باران،
اما امروز
دوستت نمی دارم دیگر!
به از این نبود که بر گورستانها می باریدی
تا بر زنده گان!؟
تو باریدی وبخت مرا به جانب شب راندی
چرا که محبوبه ام تو را دوست نمی دارد.
شب ها وروزهای بسیاری ست
که چشم به راه او به درگاه نشسته ام،
اما تو چنان عنان گسیخته به ساز سیل می زنی
که هیچ تنابنده ای را یارای عبور از بیابانت نیست .
پیغام روانه کرده بود
که چگونه پای در گل ولای گلگون گذارم،
اینجا خانه خود بر آب می رود
هر آرزویی..
برای خودم داشتم بہ تـــو
مربوط میشود
دلخوشیم، سلامتیم،آرامشم
میدانی، تمام اینها با بود تـــو
برآورده میشود
پس تنها یک آرزو برایم باقی میماند
«بودنت»
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...
دير آمدی
تمام شده ام ديگر
بس كه بلعيده ام اندوه نبودت را ...
هنوز اما همانند حاتم ام
می بخشمت
با آنكه هزار شب بی خوابی
طلب دارم از تو
تعداد صفحات : 2